عنوان نداره
من موندم اینایی ک نمیتونن تحت هیچ شرایطی با زندگی کنار بیان
با چ منطقی زندگی میکنن ک عالم و ادم مقصر میدونن ک زندگیشون اینه
خب هیشکی زندگیش اونجوری نیس ک میخواد
مطمئنن خیلی بالا و پایین داره زندگی هر کس و همچین اسونم نیس
ک ی زندگی راحتی رو بدست بیاری
ولی باید بدست بیاری ن این ک یکی دیگه واست فراهم کنه
اینایی ک میگم شده قصه ی ابجیم و داداشم
هر دوتاشون عقای همو قبول دارن
و هر دوتاشونم مامان و بابامو مقصر میدونن
داداشم با اینکه از من کوچیک تره ولی سعی کردم همیشه احترامشو بذارم
البته سعی میکنم ب همه احترام بذارم
داداشم واقعا خیلی بی احترامیم میکنه
بعضیا وقتا میگم اشکال نداره حالا اگه ب ابجیم
توجه بیشتری داره وسه اینه ک از ماها بزرگتره و احترامش واجبه
ولی اینکه بری باهاش حرف بزنی و حتی نگاتم نکنه دیگه خیلی خفه کننده س
خیلی مغرورم دوست ندارم ب هرکسی رو بندازم
مخصوصا کسی ک بهم بی احترامی میکنه
از دست ابجیم خیلی ناراحتم
امروز خیلی بی احترامی مامانمو کرد
اشکشو در اورد
اصنم عین خیالش نیس
اگه مامانم تو این خونه نباشه من خیلی تنهام خیلی
داداشم میخواد ماشین بخره
ولی اصن نظر مامان و باباش براش مهم نیس
هر چی ابجیم بگه
پنج شنبه شب از بیرون اومد
ابیجم دم در اتاق بود بهش اشاره کرده بود ک بره بیرون
نرفت اوم کنار من نشست
من نگاهی بهش نکردم ولی فهمیدم ازش میخواد بره بیرون
ابجیمم نرفت
مجبور شد جلو من حرفشو بگه
داشت میگم ماشین اقای فلانی رو میخود بخره و از این حرفا
ینی چی منو بچه حساب کرده؟
نمیخواست بگه؟
ادم حساب نکرد؟
خیلی از دستشون ناراحتم
خیلی